خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت بیست :
- کدوم آتیش! اگه پرنیان نبود هیچوقت اینجوری بین من و الناز شکرآب نمیشد!
پرنیان نماند تا بیشتر بشنود. تا همینجا کافی بود. از خانه بیرون زد. مهم نبود چه بلایی بر سرش میآید فقط میخواست برود. سوار اولین ماشینی که عبور میکرد، شد. گوشیاش که زنگ میزد را از جیبش بیرون آورد. مهرداد بود. اجازه داد قطع شود و بعد پیام داد.
- سلام، عزیزم من جایی کار دارم، خودم برمیگردم. ممنون
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
پرنیا
00خوبه باز براش پول ریخت 😒😒